...
نویسنده: nazi noori(پنج شنبه 85/11/19 ساعت 8:18 صبح)
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را....
عشق
نویسنده: nazi noori(پنج شنبه 85/11/19 ساعت 8:13 صبح)
مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفاکردن
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
....
نویسنده: nazi noori(پنج شنبه 85/11/19 ساعت 8:11 صبح)
از پشت پنجره بسته غرور به هر چه زیبا بود رنگ مرگ پاشیدم از حقیقت تلخ ترسیدم از دل پاک و یکرنگ ترسیدم از حماقت چشمان مست به دیدگان پر هراس لرزیدم قلبم از ندامت خاطره ای میاید که ذهن ها از آن خالیست از پشت پنجره بسته غرور به باور دیده های خویش خندیدم به موسیقی طپش های قلب گرم به قطره های باران مهر خندیدم به آب شدن شمع قلب خویش چه مغرورانه بالیدم
آه...
نویسنده: nazi noori(سه شنبه 85/11/3 ساعت 8:32 صبح)
بخدا قنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخه ام چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز برآن لب نرسید...
آغاز...پایان
نویسنده: nazi noori(سه شنبه 85/11/3 ساعت 8:27 صبح)
آری آغاز دوست داشتنی است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیدیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
بوسه
نویسنده: nazi noori(سه شنبه 85/11/3 ساعت 8:16 صبح)
رسم گل
نویسنده: nazi noori(سه شنبه 85/11/3 ساعت 8:7 صبح)
زندگی چون گل سرخی ست پراز برگ و پراز عطر پراز خار
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و خار و گل و برگ، همه همسایه ی دیوار به دیوار همند

تو همونی...
نویسنده: nazi noori(سه شنبه 85/11/3 ساعت 7:57 صبح)
تو همونی که یه روز من تو رو خواستم از خدا
اونکه دنبالش میگشتم همیشه تو قصه ها
تو همون هستی که من تو خواب و رویا میدیدم
خودمو بدون تو همیشه تنها میدیدم
اون تویی که روز و شب من و با خودت به رویا می بری
توی دنیا واسه من
اون تویی که از همه عزیزتری
تو همون روحی که تو جسم منی
تو همیشه از دلم باخبری
حتی از خودم به خودم، خودتی تری
تو همونی که می خواستم
جز تو من چیزی نمیخوام
قشنگه؟؟؟
نویسنده: nazi noori(یکشنبه 85/11/1 ساعت 8:19 صبح)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ